تمام زندگیم از تولد تا وقتی که بیهوش شدم به من نشان داده شد. دیدم که [اغلب] در سوی اشتباه زندگی به سر برده بودم. من آن قدرها هم که فکر می کردم خوب نبودم و [با دیدن آن] از خود احساس شرم کردم. ولی وجود عشق من را مورد قضاوت قرار نمی داد. او حامی ام بود و به من عشق می داد. نه تنها اعمالی که انجام داده بودم، بلکه افکاری که از خود صادر کرده بودم را نیز می دیدم. این برایم بسیار تعجب آور بود. تصور نمی کردم که اینطور باشد [و افکار ما مانند اعمالمان اثرگذار باشند]. این ترسناک بود. خیلی مهم است که رفتارتان با دیگران خوب باشد، ولی [به نوعی] احساس و افکاری که به دیگران می فرستید مهم تر است. برای مثال، این بد است که مودبانه به کسی لبخند بزنید در حالی که از درون افکار و احساسات منفی به سوی او می فرستید.

ما همان قدر که کاشته ایم برداشت می کنیم. آنجا فهمیدم که چیز زیادی برای برداشت کردن نداشتم. شاید به همین خاطر بود که خواستم به دنیا بازگردم تا زندگی زمینی ام را تمام کنم. کارهای زیادی بود که باید انجام می دادم. می باید انسان بهتری شده و رشد می کردم. می بایست برمی گشتم و می کاشتم تا بتوانم برداشت کنم. من هنوز بذر زیادی نکاشته بودم و می توانستم آن را ببینم و از خودم شرم زده بودم. مهم تر و بالاتر از همه، باید بذر عشق می کاشتم. امروز این برایم مهمترین فرمان و هدف است.

http://neardeath.org/anni_s/

 

درس هایی از تجربه های مرگ موقت

عشق ,برداشت ,افکاری ,برایم ,انجام ,ولی ,از خود ,به من ,است که ,بود که ,که از

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

امام زمان How to teach reading skill عکس و مطالب سرگرمی جالب پروژه دانشجویی داوود قلاجوری سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه شریعت نیوز donyaeweb irbostan پانویس یک شناسنامه